https://srmshq.ir/9x2luz
متولد ۱۳۷۰ است، در دانشگاه باهنر کرمان نقاشی خوانده؛ حدود سالهای ۸۵، ۸۶ وارد کار انیمیشن میشود، در سال ۱۳۹۰ همزمان با ورودش به دانشگاه در یک دورۀ کوتاه به سینما علاقهمند و دنبال فیلمسازی میرود؛ ولی آشنایی اتفاقیاش با یکی از شرکتهای انیمیشنِ کرمان او را دوباره به سمت فعالیت جدیتر در حوزۀ انیمیشن و هنرهای دیجیتال میکشاند که ماحصل آن حدود ده سال فعالیتِ حرفهای و پیوسته در حوزۀ نقاشی دیجیتال، مدلسازی سهبعدی و نیز حوزههای زیرمجموعۀ انیمیشن است.
با همراهی همسرش که رشتۀ گرافیک خوانده سال ۱۳۹۶ آموزشگاهی تأسیس میکنند، قرنطینههای دوران کرونا کلاسهای آموزشگاه را بعد از یک سال آموزش نقاشی دیجیتال تعطیل میکند و بستری تازه برای آموزش مجازی این دورهها ایجاد میشود؛ از طرفی با اضافه شدن واحد درسی نقاشی دیجیتال به سرفصل رشتۀ نقاشی دانشگاه باهنر در دو سال اخیر به تدریس این رشته در دانشگاه مشغول میشود...
«سرمشق» در این شماره با او در خصوص هنرِ دیجیتال، جایگاه و چالشهایش در هنر امروز گفتوگو کرده است.
شاید بهتر باشد هنرِ دیجیتال یا «دیجیتال آرت» را برایمان تعریف کنید.
دیجیتال از دیدِ من یک نوع ابزار است؛ وقتی یک کار هنری انجام میدهیم در واقع از یک نوع ابزار به اسم کامپیوتر استفاده میکنیم که یک ابزار دیجیتال است و طیف آن هم خیلی گسترده است؛ دوربین عکاسی، کامپیوتر، گیرندههای صوتی و... همۀ این موارد و خیلی از موارد دیگر جزو دسته ابزارهای دیجیتال هستند. این خودِ ما هستیم که با این ابزارها یک اثر هنری خلق میکنیم؛ در اینجا ذهن انسان را بهعنوان خالق اثر حذف نکردهایم، این مهم است ولی شاید خیلی از مواقع نادیده گرفته شود که ذهنِ انسانی که تفکر کرده و این اثر را خلق کرده همچنان وجود دارد. پس نمیتوانیم بگوییم در این اثر کاملاً خالق را از بین بردهایم بلکه در حقیقت یک اثر دیجیتالی را فقط با ابزارهای دیجیتالی خلق کردهایم.
«دیوید هاکنی» یکی از هنرمندانی است که در تاریخ هنر پیشینۀ خیلی طولانی دارد؛ و بیش از یک دهه است اکثر نمایشگاههایش را بهصورت هنرِ دیجیتال ارائه میکند. بخصوص نمایشگاههایی با موضوع طبیعتِ بیجان دارد که از گلدانهای بدون گل طراحی کرده و این مجموعه را کاملاً بهصورت دیجیتالی و با آیپد و قلمهای آیفون کار کرده است؛ و این سؤال مطرح میشود که آیا از ارزشِ اثر هنری او بهواسطۀ اینکه با قلم دیجیتالی خلق کرده کاسته شده؟
تأکیدم بر این است همۀ ما دیجیتال را بهعنوان یک ابزار نگاه کنیم که میتواند فرآیند یادگیری، خلق، تولید و درآمدِ ما را تسریع ببخشد؛ و علاوه بر این، بسترِ دیجیتال کیفیتها و خواص خاص خودش را دارد که میتواند مسیر هنری ما را تغییر دهد؛ بهطور مثال در دورۀ رنسانس بوم کرباس تولید شد و مسیر هنر را تغییر زیادی داد، سالیان سال است ابزارِ دیجیتال وجود دارد و باید بپذیریم میتواند مسیر اندیشۀ ما را تغییر و ارتقا دهد؛ و البته این کار را هم کرده و در حال حاضر به شکل دیگری از این ابزار استفاده میکنیم و میاندیشیم.
برای مخاطبین زیادی این سؤال پیش میآید که خلق آثار دیجیتال واقعاً یک هنر و اثر هنری محسوب میشود؟ و آیا ارزش مادی و معنوی همسطح کارهای هنری دارد؟ و در یک جمله؛ میتوان آن را یک هنر حقیقی نامید؟
حتی فراز و نشیب پذیرفتن نقاشی دیجیتال در واحد درسی رشتۀ نقاشی هم بسیار بوده و در این سالها که زندگی همه بهنوعی دیجیتالی شده است تقریباً مجبوریم نقاشی دیجیتال را بپذیریم؛ ولی همیشه بوده و هنوز هم هستند افرادی که نقاشی دیجیتال را از جنبۀ کلاسیکِ هنر، هنر نمیدانند. حتی اطرافیان و دوستان خودِ من هم هستند که چون هنرِ دیجیتال کار میکنم، هنرم را نسبت به هنرهایی که با اندیشه و تفکر همراه است و بهطورکلی هنر «فاینآرت» مطرح میشود جدی نمیگیرند و من را هنرمند نمیدانند. از دیدِ آنها هنرِ دیجیتال بیشتر مربوط به حوزۀ اینترتیمنت یا سرگرمی است که البته در سالهای اخیر هم بستر آن بیشتر با سرگرمی درهم آمیخته بوده ولی در دوران معاصر همۀ هنرمندانِ حوزههای مختلف از هنرِ دیجیتال استفاده میکنند.
هنر دیجیتال به اصالت هنر خدشه وارد میکند؟
نه؛ ولی مهم است بدانیم از اصالت هنر چه تعریفی داریم؛ اول از همه باید چیستیِ هنر را تعریف کنیم که آیا چیستیِ هنر با روحِ هنرهای دیجیتال مغایرت دارد؟ که از دیدِ من چیستی هنر با هنرِ دیجیتال یا دنیای دیجیتال به هیچ عنوان مغایرتی ندارد.
اغلب ورودیهای هنرِ دیجیتال عکسها و طرحهایی است متعلق به هنرمندان دیگر؛ و افراد زیادی اعتقاد دارند که حق کپیرایت رعایت نمیشود!
در این مورد دو مسئله وجود دارد. بخش قانونی آنکه خیلی هم مهم است؛ ولی در ایران قوانین محکم و نهادهای کارآمدی برای رسیدگی به حق مؤلف یا حقوق معنوی آثار نداریم و خیلی از آثار بدون اجازه کپی شدهاند؛ اما در بخش دوم هنرمند است که باید با خودش صادق باشد، در اینباره «فرانکنشتاین» به زیبایی میگوید: «اصالت خیلی کار سختی نیست فقط نباید دروغ بگویی» در هر صورت همیشه مسئله کپی کردن مطرح است؛ همانطور که در هنرهای دیجیتال وجود دارد و شاید راحتتر هم باشد در هنرهای سنتی هم وجود دارد. افرادی بودند و هستند که سالها آثار هنرمندان بزرگ را کپی و به اسم خودشان میفروختند یا شیوۀ کاری هنرمند را تقلید میکردند.
در واقع خیلی به ابزار ربطی ندارد و شخصی که بخواهد کپی و تقلید کند این کار را انجام میدهد چه در هنرِ کلاسیک و چه در هنرِ دیجیتال. فقط سرعت دزدی و کلاهبرداری در دیجیتال سریعتر است.
در نهایت دیدگاه کلی من این است؛ اگر میخواهیم به عنوان یک هنرمند اثر هنری خلق کنیم باید یک فرآیندی را طی کنیم تا این اثر خلق شود و اگر با یک ابزار خیلی سریع و بدون طی آن فرآیند به خلق اثر بپردازیم در پایان به نتیجه مطلوبی نمیرسیم.
هنرِ دیجیتال چه جایگاهی را از آنِ خود کرده است؟
چون داریم از یک ابزار صحبت میکنیم پس نمیتوانیم حوزهای برای آن مشخص کنیم. در دنیا هیچوقت یک سیستم دانشگاهی ما را محدود به ابزار نمیکند و اهمیت ندارد با چه ابزاری میخواهید کار کنید. غالباً در دانشگاهها بحث بر اساس مبناهای هنری است؛ ابزارها مطرح نیستند و خیلی وقت است که حذف شدهاند.
این حوزه به صورت مستقل معنایی ندارد و رشتهای که به تنهایی با این عنوان وجود داشته باشد بسیار محدود است.
در ایران هم هنرهای دیجیتال چه نقاشی و چه مجسمه بیشتر در حوزههای تولید انیمیشن کاربرد دارد و حتی چندین سال قبل در ایران رشتۀ تحصیلی هنرهای دیجیتال داشتیم، نمیدانم که هنوز هم وجود دارد یا نه؛ اما در سیستم دانشگاههای ایران هنوز آنقدر نقاشی دیجیتال مطرح نیست؛ با وجودی که هنرِ دیجیتال در رشتههای گرافیک، انیمیشن و ویدیوکرین بیشتر کاربرد را دارد ولی در رشتۀ نقاشی کمتر پیش آمده که به هنرِ دیجیتال یک هویت مستقل بدهند؛ در حوزههای نقاشی خیلی اجازه داده نمیشود هنرِ دیجیتال خودی نشان دهد درحالی که باید در نظر داشته باشیم ابزار دیجیتال، ابزار نسل کنونی ما است و این خیلی اهمیت دارد. مثل رنگروغن که ابزار نسلِ رنسانس بود؛ ابزار را نباید از هنرمند آن نسل بگیریم و اجازه دهیم هر نسلی از ابزار زمانۀ خودش برای بیان هنرش استفاده کند.
شاید برای علاقهمندان به یادگیری این هنر؛ سؤال باشد که ابزار اصلی آن چیست؟ نیاز به آموزههای سنتی رشتههای هنری هم دارد؟ و مهارت خاصی را میطلبد؟
در نقاشی دیجیتال یا «دیجیتال پینتینگ» کسی که بهواسطۀ ابزار دیجیتال، نقاشی کار میکند کاملاً و صددرصد باید همان قوانین و ترفندهایی که یک نقاش معمولی در حوزۀ کلاسیک میداند را یاد بگیرد؛ به این معنا که اگر یک نقاشِ دیجیتال بخواهد طبیعت بکشد باید پرسپکتیو بداند، رنگ، تکسچر، اصول رنگبندی، اصول فرمینگ و همه را باید بشناسد؛ چون هنر دیجیتال ابزاری است برای کشیدن نقاشی و به این معنی نیست که این ابزار پرسپکتیو ما را هم انجام میدهد بلکه باید خودمان درکی از آن داشته باشیم. در حقیقت بدون دانشِ مبانی هنرهای تجسمی نمیتوانیم در پایان اثر خوبی را خلق کنیم؛ کسی که مبانی نمیداند و هنرِ دیجیتال کار میکند درست مانند کسی است که نقاشی نمیداند ولی رنگروغن کار میکند.
شخصاً در کلاسهایم به افرادی که بخواهند هنرِ دیجیتال کار کنند طراحی پایه، رنگشناسی و ترکیببندی را در بسترِ دیجیتال و در فضای شخصی آموزش میدهم؛ و اگر کسی هم بخواهد «فاینآرت» کار کند که مقداری شخصی باشد از همان بسترِ دیجیتال استفاده میکند و کار شخصی خودش را انجام میدهد.
در حوزۀ مجسمهسازیِ دیجیتال هم همین است و شخصی که با ابزار دیجیتال فرمهای سه بعدی را میکشد باید درک سه بعدی و حجمی خوبی داشته باشد وگرنه نمیتواند حجم خوبی خلق کند؛ ابزار فقط کمک میکند که سرعت کارمان بیشتر شود و راحتتر کار کنیم.
یکسری از آرتیستها وقتی میخواهند مجسمۀ بزرگی کار کنند بستر کار را دیجیتالی ارائه میدهند، وقتی کار تأیید و ابعادش پذیرفته شد، آن را بهصورت دستی اجرا میکنند؛ و حتی هنرمندان برای ابعادهای بزرگ، مجسمه را پرینت سه بعدی میگیرند، قطعهقطعه کرده بعد قالبگیری و سرهم میکنند.
و اما بحث ابزارها؛ که خیلی گسترده است. در مورد نقاشی دیجیتال ابزارهایی که در حال حاضر خیلی مورد توجهاند تبلتهای طراحی یا «دیجیتال پینت» هستند که قلم دارند و با آنها میتوان نقاشی کشید؛ تبلتهای برند آیپد و سامسونگ در این زمینه پیشرو هستند، برای لب تاپ و کامپیوتر هم «دیجیتال مانیتور» را داریم؛ یک ابزار اکسترنال و جداگانه است که به کامپیوتر یا لب تاپ وصل میشود و در طراحی نقشِ قلم را ایفا میکند.
...
ادامه این مطلب را در شماره ۷۳ ماهنامه سرمشق مطالعه فرمایید.
https://srmshq.ir/cqksem
از عشق، نوشتن یک جوشش درونی است که کاری به بیرون از وجود، به مخاطب و به پرسشگر ندارد. درست مثل جوشش آب چشمه از درون زمین که ممکن است کنار درخت تشنهای باشد یا در دل کویر و یا پای کوهی.
این روزها بسیاری از عشق میگویند، آنقدر این کلمه دستمالی شده که معنای خودش را از دست داده و مرزش با بوالهوسی و تنبلی و یا کلماتی مثل انگیزه و اراده قاطی شده است. پشت تمام این کلمات زیبا هم میشود مصلحتاندیشی و منفعتطلبی را دید که در ذات خودشان با مفهوم و احساس عمیقی بنام عشق در تضادند و در مسیری متفاوت قرار دارند و شاید انسان را به موفقیتهای مادی و اجتماعی هم برسانند اما مسلماً به آن چشماندازی که عشق پیش چشمان آدم قرار میدهد نمیرسند.
باور دارم کسی که هنر را بهعنوان شغل انتخاب میکند خمیرمایۀ عاشق بودن را دارد. معمولاً و نه همیشه، انتخاب هنر بر اساس نیازی درونی صورت میگیرد که این نیاز با عقلِ معاش و انگیزۀ کسب درآمد متفاوت است؛ اما بعد ممکن است سختیهای راه، شخص را از هنر و عشق منصرف کند. هرکسی توان تحمل سختیهای هنر را ندارد. حتماً این ضربالمثل طنزآمیز را شنیدهاید که «گشنگی نکشیدی تا عاشقی یادت بره» این را خطاب به کسی میگویند که مدعی عشق است اما به مرحله اثبات نرسیده است. والا عاشق با گشنگی که چه عرض کنم با تقدیم جان شیرین هم از عشق برنمیگردد و نمیتواند که برگردد.
دیدهایم هنرمندانی را که موقعیتهای مطلوب مادی را رها کردهاند تا بتوانند تمام و کمال پاسخگوی آن نیاز درونی مبهمشان باشند که مشخص نیست فرد را به کجا رهنمون میکند؛ هم گشنگی کشیدهاند و هم سختیهای هنر را به جان خریدهاند تا بتوانند خلق کنند.
بله؛ کلیدواژۀ عشق، خلق و آفرینش است. هنرمندِ عاشق خلق میکند و میآفریند و آنچه از زیرِ دستش بیرون میآید فقط تجسم عشق است هرچند که ممکن است ماهرانه نباشد اما احتمالاً تأثیرگذار خواهد بود. در هرحال مهارت بخشی از روند تولید اثر هنری است و یکی از سختیهای هنرمند شدن هم کسب همین مهارت است که در این وانفسای رقابتهای سرسختانه در عالمِ هنر، معیار و آزمونی برای اثبات عشق است. هنرمندِ عاشق، سختی مهارتآموزی را به جان میخرد، نه برای عرضاندام و نه حتی برای اثبات عشق، بلکه برای اینکه حرفش را در هنر بهتر بزند. تصور کنید «حافظ» را که با وجود همۀ وسعت و عمقِ اندیشهاش، از قواعد و فن شعر بیبهره بود. چه کسی حاضر بود شعرِ سستِ او را بخواند و از آن لذت ببرد.
آنکه از سر عشق کار میکند خواهناخواه آنچه تولید میکند بویی و نشانی از عشق دارد. حتماً لازم نیست کلمۀ عشق را بنویسد تا از عشق گفته باشد. میتواند منظرهای را نقاشی کند و بوی عشق از آن منظره به مشام بیننده برسد. مثل مناظری که «ونسان ونگوگ» میکشید. آیا «ونگوگ» میخواست در منظرۀ درختهای سرو، عشق را به نمایش بگذارد؟ اصلاً در آن لحظه به عشق فکر میکرد؟ مسلماً اینطور نبوده و «ونگوگ» در آن لحظه تمام تمرکزش روی درختهای سروی بوده که در مقابل چشمانش قرار داشته و میخواسته بکشد؛ نه به فقرش فکر میکرده، نه به گرسنگی و نه به آفتاب سوزانی که بر سرش میتابیده است. اصلاً فکر نمیکرده؛ چراکه فکر کردن مربوط به لحظۀ خلق اثر نیست؛ قبل و بعد از آن است که هنرمند باید بنشیند و فکر کند که حالا مسئلۀ گرسنگی و آفتاب داغ و کرایهخانه و و و ... را چکار کنم؟
ادعای بزرگی است عشق و هنر. به خاطر دارم در زمان دانشجویی یکی از دانشجویان تازهوارد که ذوقی در شعر داشت و کمی با فلسفه و عرفان لاس میزد، از زیر بار انجام تمرینات نقاشی شانه خالی میکرد و بجای آن از عرفان و عشق و شعر حرف میزد. او مصداق ریاکارانی در هنر بود که اصطلاحاً به آنها هنربند میگویند. بگذریم که همین آدم الآن عضو هیئتعلمی یکی از دانشگاههای کشور است و به یمن ازدواج حسابشدهاش با خانمی ثروتمند وضع مالی بسیار خوبی دارد و البته میزان چربیهای دور شکمش هم به نحو قابل توجهی افزایش پیدا کرده است.
حسابگری ریاکارانۀ آن دانشجو را نکوهش نمیکنم. فقط میخواهم بگویم عشق در هنر بدون حسابگری و مصلحتاندیشی است و با زحمتکشی، آموزش، تمرکز، یادگیری مداوم و صرف وقت طولانی همراه است. سالها باید بگذرد تا هنرمند بتواند حرف دلش را جوری بزند که دلش میخواهد.
منی که بیست و هفت سال در دانشگاه درس دادهام و بیشتر از آن در مراکز و مؤسسات خصوصی هنر را تدریس کردهام، عضو هیئتمدیره انجمن تجسمی بودهام، انجمن صنایعدستی راه انداختهام و خلاصه زمان زیادی را صرف فعالیتهای اجتماعی و آموزشی کردهام؛ حالا بعد از اینهمه سال میگویم که اشتباه کردهام. در تمام این سالها میبایست به آن ندای درونی خاموش نشدنی وجودم پاسخ میدادم و همۀ وجود، وقت و مهارتم را صرف انجام کار هنریام میکردم. گاهی کار هنری کردن با عاشقانه کار کردن تفاوت دارد، هنرمند واقعی فارغ از همۀ دغدغهها مینشیند و کار میکند، شاید بگویید که پس مسئولیتهای اجتماعی چه؟ مگر هنرمند میتواند نسبت به پیرامون خودش بیتفاوت باشد؟ و سؤالهایی ازین دست؛ من میگویم رسالت هنرمند خلق اثر هنری است و اگر این رسالت را بهدرستی و زیبایی به انجام برساند روی محیط پیرامونش هم اثر گذاشته است.
این روزها، در شصت سالگی و در آستانۀ پیری، فهمیدهام که باید همه کاری را رها کنم و فقط به رسالت خودم بپردازم. صبح به کارگاه میروم و تا پاسی از شب کار میکنم. از کار کردنم لذت میبرم و انگار تازه دارم معنای عاشقانه کار کردن را میفهمم و میدانم که اگر اثری بخواهم بگذارم فقط از همین راه است.
بزرگی میگفت آدم یا کار میکند یا راجع به کار حرف میزند. با این وصف همین حرف زدنِ من هم اشتباهی دیگر است.
https://srmshq.ir/7spn2f
گزارش
موضوعات و مفاهیم مختلف همیشه دستمایه هنرمندان برای خلق اثر هنری بودهاند؛ موضوعاتی گاه انتزاعی و مفاهیمی فلسفی که بهصورت آبژههای بیرونی سوژه و ایده را شکل داده و به خلق اثر رسیده و گاه در عین سگی با نگاه خاص هنرمند اثری متفاوت را خلق کردهاند، میتوان گفت این مفاهیم ابزار خلق اثر هنری هستند و در هنرهای تجسمی نیز اینگونه است و هنرمندان هم متأثر گاه انتزاعی و گاه عینی و واقعگرایانه اثر هنریشان را خلق میکنند؛ عکاس، نقاش، مجسمهساز و همه هنرمندان نگاهشان به پیرامونشان است و از فضای اطراف خود ایده میگیرند، یکی از مفاهیمی که ایده خلق بسیاری از آثار هنری در تاریخ شده «عشق» است، عشق مفهومی است که میتواند از نگاهها و زوایای مختلف به خلق اثر هنری بیانجامد؛ در یک اثر به عینه دیده شود و در یک اثر در پهنای مفهوم آن اثر نهفته و در نگاه مخاطبان مختلف به شکل گوناگون بروز پیدا کند و تحلیلها و تفسیرهای زیادی را به همراه داشته باشد. اینکه عشق در آثار هنرمندان تجسمی چگونه بروز میکند دستمایه گفتوگویی شد با دو تن از هنرمندان این حوزه؛ «علیرضا مهدیزاده» عکاس و مدرس دانشگاه و «شعله هژبر ابراهیمی» مجسمهساز در این گزارش من را همراهی کردند و به سؤالاتم پاسخ گفتند.
علیرضا مهدیزاده
من جذب سوژههای
ساده و معمولی میشوم
«علیرضا مهدیزاده» عکاس و مدرس دانشگاه در شروع صحبتش سوژه عشق در آثار هنرمندان تجسمی میگوید: کار هنری خودش یک کار عاشقانه است یعنی هر کاری که انجام میدهیم بهنوعی عشق در آن دخالت دارد. عشق یکی از دغدغههای اصلی حیات و ممات انسان است؛ نمونههایی از آن را میتوان در رسالههای «افلاطون» تحت عنوان «مهمانی» یا «سمپوزیوم» مربوط به عشق دید که در آنجا مهمانها درباره عشق صحبت میکنند، درباره موضوع عشق از هنر قدیم تا هنر معاصر نمونههایی داریم.
در تقسیمبندی آثار هنری از منظر عشق به آثاری میرسید که بوسه و آغوش را نمایش میدهند و عشق با این آثار شناخته میشود مثلاً مجسمه «بوسه بلانکو» معروف است یا نقاشی «بوسه گستاوکلیمت»؛ جلوتر که میآیی در کارهای «دالی» و ... در رمانتیکها هم خیلی از این نمونهها وجود دارد. در آثار معاصر هم کار «گونزالس» است. در این اثر دو ساعت کنار هم قرار دارند با عقربهها، دقیقهها و ثانیههای یکسان که عشاق را نشان میدهد؛ در هنر بهوضوح ردپای این موضوع را از ابتدا تا به امروز داریم میبینیم.
مهدیزاده معتقد است هنرمندانی که با موضوع عشق درگیر بودند بهتر توانستهاند آن را کار کنند و شاهدش بر این ادعا را «فریدا کالو» میگیرد و میگوید: موضوع عشق موضوعی است که ارتباط خیلی مستقیم و نزدیکی با تجربیات هنرمندان دارد «فریدا کالو» با «ریورا» آشنا که شد تازه فهمید عشق چیست که نوعی وادادگی مطلق است.
در عکاسی «نن گلدین» است که آثاری در موضوع عشق و نفرت خلق کرده است.
مهدیزاده خودش عکاس است؛ نمایشگاه آخر او با عنوان «در آمیختن با اشیا» بود، نمایشگاهی که او آثاری به جامانده از خانههای قدیمی را نمایش داد؛ آثاری که میتوانند اشاراتی به موضوع عشق داشته باشند مکانهایی که زمانی عشقی در آنها جریان داشته است؛ خودش در این باره میگوید: در این مجموعه میتوان اشاراتی به عشق دید اما در یکسری از آثار دیگرِ این مجموعه که باید به نمایش بگذارم عشق بیشتراست؛ آنها وسایل و ابزاری هستند که بیانگر یک زندگی و رابطه عاشقانه بودهاند و ردِ عشق را بهتر میتوان در آنها دید: این هنرمند در پاسخ به سؤالم که میپرسم: انتخاب سوژه و ایده در هنر و بهخصوص عکاسی چگونه اتفاق میافتد؛ میگوید: این یک سؤال اساسی است، بعضی از موضوعاتی که انتخاب میشود آگاهانه ولی بعضیها ناآگاهانه و در ناخودآگاه است یعنی به ساختار ذهن آن آدم، پیشینه زندگی و تجربیات گذشتهاش برمیگردد؛ جاهایی که یک سوژه را میبیند آنها آبژههایی هستند که او را به سمت آن موضوع سوق میدهند و خود او هم خیلی در آن دخیل نیست، اینکه چه اتفاقی افتاده که به سمت این موضوع کشش پیدا کرده است. ولی بعضی از مجموعهها هم مطالعاتی است و بخش ناخودآگاه کمتر میتواند در آنها دخیل باشد ولی به هرحال شیوه زیست آن آدم، مطالعات و ساختار فکریاش در هر دو مورد دیده میشود اینکه ما به یک سمتی کشیده میشویم وابسته به اینها است.
انتخاب سوژههایی مثل عشق که خیلی ملموس نیستند ایده هستند یا آبژهای که هنرمند را به سمت سوژه هدایت میکند او در این باره میگوید: بخشی از آن به شیوه زیست و تجربیات گذشته هنرمند برمیگردد، هرآنچه در گذشته یا کودکی تجربه کرده، جایی که زندگی کرده، درسی که خوانده و با آدمهایی که مواجه شده همه یک ساختار فکری و ذهنی برای او ساخته است، حالا نوع مواجههاش با موضوعات بیرونی و یکسری آبژههای بیرونی یا مفاهیم انتزاعی متفاوت میشود، یعنی ما میتوانیم با جهان برخوردهای متفاوت داشته باشیم؛ به قول فیلسوفی که میگوید جهان به شکل مختلف به ما داده شده است؛ مواجهه من با یک درخت بهعنوان آرتیست یکجور میتواند باشد، بهعنوان یک کشاورز یا نجار یکجور دیگر، یا خودِ هنرمندان مختلف مواجههشان با یک موضوع متفاوت است، اینها به شیوه زندگی، زیست، دانش و مطالعه آنها برمیگردد. زندگی ما پر از چشمانداز است؛ ما بر اساس علقهها، تعاریف و پیشفرضهایمان نگاه میکنیم که این تعاریف هم کمکم ساخته میشوند و برای ما ذهنیتی میسازند و روزنهای ایجاد میکنند که ما از آن به جهان نگاه میکنیم؛ درواقع عینکی برایمان میسازند که با این عینک آدمها، رنگها و چهارچوبشان متفاوت است؛ به همین دلیل است که آدمها تجربیات مختلفی نسبت به سوژه و جهان ارائه میکنند.
آیا هنرمندان از جامعه و محیط اطرافشان تأثیر میگیرند؛ این عکاس معتقد است: این یک بخش قضیه است، بخش دیگر این است که در هنرمندان یک قوه خیلی قوی وجود دارد که ما به آن شعور متعارف میگوییم؛ در این بین فیلسوفها و هنرمندان مواجههشان با جهان متفاوت است و نسبت با آدمهای عادی فرق میکند، آدمهای عادی به یک شیء نگاه معمولی دارند؛ ولی هنرمندان چون صاحب قوه زیباییشناسی هستند چیزی که در جهان به شکل معمول دیده میشود را ارتقا میدهند، برای افراد عادی سنگ یک سنگ معمولی است، اما برای فیلسوف سنگ یک چیز دیگری است و معنای دیگری میتواند داشته باشد.
اگر بخواهم از تابلو مثال بزنم برای «ونگوک» مثلاً یک جفت کفشِ زنِ روستایی سوژه میشود و به آن توجه میکند ولی برای یک آدم عادی کفش پاپوشی است که میپوشند و استفاده میکنند کفش همین است، ولی «ونگوک» یک امر عادی پیش افتاده را تبدیل به یک اثر هنری میکند، هنرمند همین است؛ امور پیش پا افتاده را بالا میکشد و آن را به امری سمبلیک ارتقا میدهد، امری که میتوانیم از زوایای مختلف تعبیر و تفسیرش کنیم.
مواجهه خود من با عکاسی هم اینگونه است دوستانی که در کار هنری نیستند از جاهایی که من عکس میگیرم تعجب میکنند و میگویند این چی هست که شما عکس گرفتید؟ چه معنایی میدهد؟ چون آنها تعریف و پیشفرضشان از هنر این است که هنر باید زیبا و جذاب باشد، چشمانداز زیبایی داشته باشد و وقتی من جذب سوژههای ساده و معمولی میشوم برای آنها تعجبآوراست و میگویند چه فایده و اهمیتی دارد.
در گذشته وجه زیباییشناسانه عکاسی خیلی مهم بود یعنی عکس حتماً باید زیبا بوده و زاویه خاصی میداشت اما الآن در هنر وجه زیباییشناسی خیلی مهم نیست، خیلی از آثار هنرمندان بزرگ جنبه زیباییشناسیاش ما را جذب نمیکند، بلکه آن ایده، مفهوم و گفتوگویی که اثر با ما میکند مهم است، پشتش یک گفتمان است و اثر ما را دعوت میکند با آن گفتوگو کنیم. وجه نوآورانه الآن در این است که شما چه کار کردی، هنرمند امروز اینگونه تعریف میشود که شما قابلیتها و تواناییهای جدیدی از دل این هنر بیرون بکشی.
مثلاً سبکهایی که هنرمندان کلاسیک کار کردهاند متعلق به آن هنرمند است و شیوه و کار هنرمندان مختلف مختص آنها است؛ اگر ما از آنها استفاده کنیم از آنِ ما نیست و خلاقیتی در آن وجود ندارد.
در عکاسی خیلی از دوستان، دوربین دیجیتال به دست میگیرند ولی هنوز در دوران آنالوگ عکاسی میکنند، مبانی نظری و قواعد عکاسی آنالوگ با دیجیتال خیلی فرق میکند؛ دو ماهیت متفاوت است و عکاسی متفاوت میطلبد، شاید افرادِ عادی هم الآن بدانند که دیگر عکاسی شکار لحظهها نیست، چون این همه دوربین است، اینهمه امکانات است، لحظهای از دست نمیرود؛ کسی نمیتواند ادعا کند با شکار لحظهها یک هنرمند است، او فقط یک کاربراست؛ امروزه سوژهیابی خیلی سخت نیست، اینکه نحوه مواجهه ما با سوژه چگونه باشد مهم است، اینکه ما چگونه با سوژه برخورد میکنیم.
شعله هژبر ابراهیمی:
باید عشق باشد
تا بتوانم کار کنم
«شعله هژبر ابراهیمی» مجسمهساز از عشق در آثارش میگوید: تقریباً بیشتر مجسمههایی که کار کردم موضوع عشق مادرانه یا مهر مادری است که به نظر من با هیچ عشق دیگری نمیشود آن را مقایسه کرد.
از دوران دانشجویی عاشق بچه بودم، بچههای همهی دنیا، نه فقط بچه خودم، خیلی اوقات به پارکها میرفتم و از مادرانی که بچههایشان را آورده بودند سرسره بازی و تاببازی کنند عکس میگرفتم، بعد از آن عکسها اتود میزدم و از همه این عشق مادرانه ماکتهای کوچک کوچک میساختم. همین اتودها را به سازمان زیباسازی تهران بردم، از بین آنها سه چهار کار را پسندیدند و گفتند اینها اجرا شود و قرارداد بستند و کارها در تهران اجرا شد.
مسئولین زیباسازی شهرداری کرمان نمونه کارهای من را دیده بودند و گفتند ما یک مجسمه مادر و کودک برای کتابخانه ملی میخواهیم؛ به این فکر کردم که عشق مادر و کودک را نشان دهم و به موضوع کتاب هم ربط داشته باشد، این مجسمه که مادر برای فرزندش کتاب میخواند به ذهنم آمد و اتود زدم و پیشنهاد دادم که تأیید و اجرا شد.
من عاطفه زیادی نسبت به اطرافیانم از جمله پدرم، مادرم و به فرزندانم دارم و هر موقع شروع به ساخت مجسمه میکنم بیاراده یا بدون فکر به سمت ساخت مجسمه مادر و کودک میروم؛ یعنی آنقدر در وجود من است که باید جوری بیرون ریخته شود و به این صورت آن را بیرون میریزم؛ بدون اینکه از قبل فکر کنم که الآن میخواهم چکار کنم شروع به ساخت مجسمه مادر و کودک میکنم، علاقه هر مجسمهساز و هنرمندی به نظر من در آثارش پیداست.
مثلاً بازی بچهها را در اصفهان نشان دادم که بچهها دوچرخهسواری میکنند؛ یا در تهران گروه دوچرخهسوار را نشان دادم که باهم میروند و حرف میزنند. اینها همه درباره عشق است.
اینکه در مجسمهسازی، انتخاب سوژهها و ایده چگونه شکل میگیرد من معمولاً کارهایم طوری است که دوست دارم با مخاطبم ارتباط برقرار کنم. دوست دارم در کاری که انجام میدهم احساسم را جوری بیان کنم که مخاطبم همان لحظه آن را بگیرد، کارم روی احساس است، احساسهایی که نشان میدهم و کلاً باید آن عشق وجود داشته باشد تا بتوانم کار کنم؛ پدر من زمانی که حال روحیاش خوب نبود کارهای خیلی خوبی خلق میکرد، ولی من برعکس هستم، باید حالم خیلی خوب باشد تا بتوانم یک کار خوب خلق کنم و این بستگی به شرایط آن روزهایم دارد.
او از ایده جدیدش برای ساخت مجسمه هم میگوید و آن را نیز نوعی عشق میداند: خیلی دلم میخواهد در مورد اعدام و بخشش کاری انجام دهم، در مورد اینکه مردم ببخشند و قصاص نکنند، دلم میخواهد این جایی اجرا شود که مردم یاد بگیرند ببخشند و عشق داشته باشند؛ یک ماکت خیلی خوبی هم دارم که در یکی از نمایشگاهها برنده شده و سازمان زیباسازی آن را خرید و در موزه خودش نگهداری میکند.
هنرمند میتواند با آثارش بر جامعه تأثیر بگذارد. در تهران مجسمهای در میدان شهرک غرب تهران ساخته بودم که مادر و کودک بود و مادر داشت بچهاش که سوار دوچرخه بود را هدایت میکرد؛ این مجسمه از مجسمههایی بود که دورهای در تهران دزدیده شدند و کار من سنگینترین این کارها از نظر وزنی بود؛ بعد دوباره بعد از چند سال قرار شد آن را نصب کنند؛ لحظهای که داشتم دوباره آن کار را میگذاشتم افرادی که عبور میکردند یکی از آنها گریه میکرد و میگفت خانم چقدر خوب شد این کار را دوباره گذاشتید، من هر روز که از اینجا رد میشدم خاطره مادر خودم زنده میشد الآن چقدر خوشحالم که دوباره نصب شده، خیلیها خوشحال بودند و میگفتند ما خیلی با آن ارتباط برقرار میکردیم. در اصفهان هم همین اتفاق افتاد و کاری را دوباره مرمت که میکردم مردم میگفتند ما با اینکار خیلی ارتباط برقرار میکردیم چرا به آن آسیب زدند.